مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

شازده کوچولو و شایلین

مامانی دیروز عصری یه نی نی کوچولوی خوشمل با مادر جونش اومد مهمونی به خونه ما ... وقتی شایلین کوچولوی خوشمل رو دیدی کلی ذوق کردی ، باهاش حرف میزدی و صداش می کردی، اونم نگاهت می کرد و برات می خندید ...خلاصه کلی با همدیگه سرگرم شده بودین  ... مادر جونش وقتی صدای غر غرای ترو از پشت در شنیده بود ، با خودش گفته بود حتما شازده کوچولو حوصله اش سر رفته بذار یه همبازی براش ببرم ... واسه همینم اومدن مهمونی خونه ما ... حدود نیم ساعتی پیشمون بودن و کلی بهمون خوش گذشت ... تو هم حسابی لذت بردی ... بعدشم مادر جون مهربون شایلین شماره اش رو به مامانی داد که هر وقت تو از تنهایی خسته بودی بهش بگم یا تو بری پیش شایلین یا اون بیاد خونه ما اینم عکسای ...
28 آبان 1391

عکس هایی از روز اول و دوم تولد مهرتاش

مامان در اتاق عمل مامان قبل از بی حسی موضعی شازده کوچولو در لحظه تولد در حال بریدن بند ناف شازده کوچولو در اولین لحظات تولد اینجا شازده کوچولو رو آوردن نشون مامان دادن ... زیباترین لحظه زندگیم بود ...نمی تونم وصفش کنم د قالب کلمه و جمله نمی گنجه فقط همین رو بگم هر وقت این عکسارو می بینم بی اختیار گریم میگیره اولین لحظه ای که بابا مهرداد و بقیه شازده کوچولو رو زیارت کردن ... شازده کوچولو بعد از پوشیدن لباسش اومده پیش باباش و عزیزاش قربون شازدم برم بر خلاف معمول ، چشماش رو باز می کرد و سرش رو می چرخوند و به همه نگاه می کرد ... واسه همه جالب بود و تا مدت ها در مورد اینکه چقدر پسم باهوشه همه صحبت می...
27 آبان 1391

شازده کوچولو بلا شده ... شیطون و ناقلا شده

عکسایی تقریبا بدون شرح میذارم ... وقتی ببینی خودت می فهمی چه خبره سیم آنتن در دستام مهرتاش بلا   از اینجا به بعد باید یکمی توضیح هم بدم پسر قشنگم در حال بلند شدن و تلاش کردن برای برداشتن جغجغش ده بار در کشو رو بستم و تو باز می کردی و کاغذای داخلش رو در میاوردی ... کلی خندیدیم با بابایی بعد از اینکه خوب از اولین باری که تونستی در کشو رو باز کنی فیلم گرفتیم دو تا دستگیره ها رو برعکس کردیم که دیده شیطونی نتنی اینم شازده قشنگم بعد از یه هواخوری حسابی با بابایی  جوجم تا رسید در خونه خوابش برد ... الهی قربون اون معصومیتت بشه مادر ...
26 آبان 1391

شازده کوچولو تونست روی دو پا بلند شه هوراااااااااااااااااااااااااااا

هوراااااااااااااااااا مبارکه پسر قشنگم یکی دو روزی بود گیر داده بودی به کارتن لپ تاپ بابایی و هی تق و توق می کوبیدی روش و حسابی لذت می بردی و هیجان زده می شدی  خودت ببین   تا اینکه پنج شنبه شب که داشتم فایل عکس و فیلمات رو مرتب می کردم دیدم بابایی داره از خوشحالی داد میزنه و صدام می کنه و می گه خودش بلند شد روی پاهاش قضیه از این قرار بود : در حالیکه داشتی روی کارتن می کوبیدی ، تلاش می کنی و بلند میشی کلی خوشحال شدیم و ازت فیلم و عکس گرفتیم الهی قربونت برم پسر زرنگ و قوی من بعد به بابایی گفتم کارتن رو از جهت بلندترش بذار ، ببین بازم می تونه بلند شه و اینم عکس هایی از نتیجه رضایت بخشش و موفقیت ...
25 آبان 1391

لودر چوبی شازده کوچولو

پسر قشنگم دوست هنرمند بابایی زحمت کشیده و این لودر قشنگ رو به سلیقه خودش برات درست کرده... دستشون درد نکنه ... وقتی دیدیش کلی خوشت اومد و می خواستی باهاش بازی کنی ولی واسه اینکه خیلی ظریفه و ممکنه توی دستت بشکنه، مامان اون رو گذاشته روی میز توی اتاقت تا خرابش نکنی و یادگاری برات بمونه بابا  مهرداد قول داده بعدا یه رنگ زرد خیلی قشنگ به اون بزنه تا زیباترشه مبارکت باشه مامانی ...
23 آبان 1391

تاب تاب تاب بازی ... خدا من و نندازی

خیلی دلم می خواست سوار تاب بکنمت ببینم عکس العملت چیه ... واسه همین توی چند روزی که استعلاجی داشتم و خونه مادر جون بودیم رفتم بازار میله بارفیکس خریدم و  تاب آیناز گلم رو برات نصب کردم و با ذوق و شوق سوار تابت کردم ... الهی قربونت بشم کلی ذوق کردی اولش در حین حرکت یکمی اینور و انور میشدی بعدش یاد گرفتی صاف بشینی یوهوووووووووووووووووووووووووووو  تاب تاب تاب بازی    خدا من و نندازی     اگه خواستی بندازی     بغل آیناز بندازی  تاب تاب تاب بازی    خدا من و نندازی     اگه خواستی بندازی     بغل مامان بندازی  تاب تاب تا...
17 آبان 1391

شازده کوچولو چهار دست و پا میره هوراااااا

آفرین پسر قوی من ... چهاردست  و پا رفتنت رو تبریک میگم عشقم پسرم می تونه حرکت کنه هوراااااااااااااااااااااااااااااااا مدتی بود لاش می کردی  برای حرکت کردن ...روی دست و پاهات بلند میشدی و می نشستی بعد هی خودت رو عقب و جلو می کردی تا بتونی حرکت کنی ... نمی دونستی چطوری دست و پاهات رو هماهنگ کنی تا حرکت کنی ... به محض اینکه می خواستی بره جلو پهن می شدی روی زمین قربونت بشم اینم عکسایی از اولین تلاش های خوشمزه مامانی خلاصه پسرم خیلی زحمت کشیدی شبانه روز تلاش کردی  تا راهش رو پیدا کردی ... خونه باباجون بودیم که یهو متوجه شدم داری میری جلو کلی ذوق کردم و مادر و بابارو صدا کردم و اونا هم کلی خوشحال شدن از اینکه...
14 آبان 1391

جشن دندونی شازده کوچولو مبارک باشه

جیگر مامان تولد اولین مرواریدت مبارک ... وقتی سر و کله دندون شازده پسرم پیدا شد ، من و باباییش تصمیم گرفتیم واسش یه مهمونی کوچیک ترتیب بدیم ،  واسه خاطر اینکه خونواده من و باباییش توی یه شهر نیستن توفیق اجباری نصیبمون شد که دوبار این مناسبت بزرگ رو جشن بگیریم براش یه بار اهواز یه بار ماهشهر عید غدیر در راه بود و داشتیم میرفتیم تعطیلات رو اهواز ، از طرفی خاله حدیث مهرتاشم قراره بزودی بیاد پیشمون واسه همین تصمیم گرفتیم اول مهمونی رو اهواز برگزار کنیم... یکمی هول هولی بود ولی خوب خیلی خوب بود و بهمون کلی خوش گذشت ...جای همگی خالی بود گل پسرم طبق عادت شبا ساعت 9 می خوابه ... ما هم مجبور بودیم بخاطر بابا مهرداد که تازه ساعت 7:30 رسید ا...
11 آبان 1391

عکسای مندونی و شازده کوچولو

عکس قشنگ مندونی و شازده کوچولو   این عکس آخری جدیدترین عکس از مندونی و شاده کوچولوست خوشتون میاد چه پسر با حالی دارم ... چه خوشگل دهنش رو باز کرده تا من از اولین مرواریدش عکس بگیرم خوشگل مامان توی هر 10 عکس یه عکسش خوب در میومد ... من رو کشت تا تونستم چندتا عکس خوب ازش بگیرم البته اینجا چون مجبورم کیفیت رو برای آپلود بیارم پایین یکمی وضوحش کم شده ... خوب باید با ذره بین ببینین دیگه ...
10 آبان 1391

شازده کوچولو عاشق تیکه پاره کردنه کاغذه

شازده کوچولو عاشق تیکه پاره کردنه کاغذه ... ناگفته نماند اهل مطالعه هم هست.   قبلا گفتم که یه کتاب تقویت هوش واسه شازده کوچولو خریدم ... یادتون میاد؟ خیلی تلاش کردم واسه تقویت هوش مهرتاش جونم و کلی هردومون از اینکار لذت بردیم اینم نتیجه تلاش های مامان سارا و شازده کوچولوی شیطون ما می بینین داره با چه لذتی کتاب رو پاره می کنه ... از دستش که می گرفتم کتاب رو ... کلی غر غر می کرد پسر قشنگم ...دورش بگرده مادر عاشقشم     می خواد مطالعه کنه ولی حواسش نیست برگه رو برعکس گرفته تو دستش جیگر مامان... بابا پسرم همش دنبال پاره کردن کتاب نیست اهل مطالعه هم هستش خوب اینم مدرکش   اینم نت...
9 آبان 1391